۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

انتظار



منتظرم ... منتظرم این روزهای نکبت تموم بشه و من بشم تو و تو بشی من ... نمیدونم میتونم مثل تو باشم ؟ راحت زل بزنم به چشمات و بهت دروغ بگم؟   نمیدونم میتونم مثل تو باشم و دستای تو رو راحت ول کنم برم ؟   نمیدونم میتونم مثل تو باشم و تو رو با تنهایی خودت تنها بذارم ؟  تو دستهای لرزان من رو رها کردی و رفتی و گفتی برمیگردی ....اما وقتی برگشتی شاید تو همون ادم سابق باشی اما من نیستم ....دستهای من دیگه اون دستان لرزانی که رها کردی نیست ...و قلب من هم....
هنوز منتظرم و منتظر میمونم و میدونم یک روزی من تو میشم و تو من .... شاید من نتونم تو بشم اما میتونم کاری کنم که تو من بشی .... زندگی برای من مثل یک کتاب قصه میمونه ...ما آدمهای این کتاب هستیم و من منتظرم .... دارم ورقهای کتاب زندگیم رو یکی یکی  صبورانه ورق میزنم ! 

هیچ نظری موجود نیست: